دلسادلسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دلسا بهترین برا مامان و بابا

به روایت تصویر

سلام زندگی عسل مامان 25 خرداد با بابای بردیمت بهداشت و واکسنتو زدیم من انتظار داشتم که کلی گریه کنی ولی اصلا گریه نکردی دلیلشو دیگه من نمیدونم منم خوشحال از اینکه درد نکشیدی وگفت قد و وزنت خیلی خوبه مخصوصا قدت و من و بابا خیلی خوشحال شدیم راستی یادم رفته برات بگم چند هفته پیش دوتا از دندونای پاینیت نیش زدن ومن خیلی تعجب کردم آخه بدون دردسر تشریف اوردن هرچند دراومدن دندونای قبلیتم بدون دردسر بودن آخه تو دلسای منی همچنان قوی و  نیرومندی واینم عکسای خانم اول از همه عکس خانوادگی تولدت به همراه دختر عموت ساحل از اول تولد تا آخرش در حال پفک خوردن بودی مامان حرص خوردن دلسا در دنیای اسباب بازیه...
28 خرداد 1393

یک سالگیت مبارک

سلام عسلم تولدت مبارک عزیزدلم چقدر  زود گذشت یه سال با تمام خوبیه وبدیهاش گذشت البته  قسمتای که تو بودی همش خوبی بود هرچند ماهای اول خیلی سخت گذشت ولی  با بودن تو شیرین گذشت........   عزیزمامان امشب به مناسب تولد یه سالگیت جشن کوچیکی در نظر گرفتیم اول میخواستیم کیک بگیریم ببریم خونه بابا بزرگ و یه تولد خودمونی بگیریم بعد تصمیم عوض شدمن وبابایی تصمیم گرفتیم کیک بگیریم وخونه خودمون یه تولد کوچیک با حضور خودمون و عمو هادی و عمه  عطیه برگزار بشه. انشالله تولد سال دیگه باشکوه تر برگزار میکنیم. راستی دیروز با بابای رفتیم بیرون که کادو تولدبگیریم برات میخواستیم یه خرس بزرگ برات بگیر...
19 خرداد 1393

شیرین کاری دلسا جون

سلام عزیز مامان عسل مامان این روزا خیلی با مزه شدی کارای شیرینی انجام میدی اول از همه وقتی بهت بگی زبونت کو زبونتو درمیاری همراه باهاش میگی اومممممممممممممم دماغتو نشون میدی هیف هیف میکنی موهاتو نشون میدی گوشاتو نشون میدی الانم در حال یاد گرفتن چشماتی نمیدونم چرا چشمو دیر یاد  گرفتی درصورتی که بقیه خیلی زود یه روزه باهات تمرین کردم یاد گرفتی،اشکال نداره عزیز مامان یاد میگیری منظورتو با اشاره دستو گریه بهمون میفهمونی وقتی  بابا باهات بازی میکنه بهت میگه پشتک  بزن سریع میشینی دستات با سرت میزاری زمین که بابایی کمکت کنه مامان بابا  دادا(دالی)قاقا.هام هام(موقع ماشین بازی)غذ...
13 خرداد 1393

اولین پارک گردی دلسا خانم

سلام جیگر طلای مامان عسل مامان از وقتی هوا گرم شده هر وقت که بابای خونه باشه بعداز ظهرا پارک میریم روزاول خیلی ذوق نداشتی که پارک چیه سرسره تاب و الاکلنگ چیه ولی دوبار که رفتی دیگه باید به زور پیاده میشدی سفت تابو میگرفتی و تند تند پاهاتو تکون میدادی که بازم بازی میخوای ولی عسل مامان بقیه نی نیها هم بازی میخوان دیگه،همه چی به نوبت اینم عکسای عسل مامان آماده سر خوردن حرکککککککککککت و خسته شدنت و خوابیدنت تو غروب سرد عزیز مامان خیلی قشنگ خوابیدی طلای مامانی این عکسا از ده ماهگیته چون سایت خراب بوده نمیشد  گذاشت الان گذاشتمشون امیدوارم مامانی ببخشی ...
5 خرداد 1393
1